اعزام سپاهیان محمد (ص)

 

در تاریخ 65/9/9 با تعداد زیادی از رزمندگان جهت الحاق به سپاهیان محمد رسول الله - صل الله علیه و اله- به تهران اعزام شدیم.

یکی دو شب را در  آپارتمانهای شهرک آپادانا واقع در غرب تهران  گذراندیم.

آپارتمانهای  نوساز که هنوز افتتاح نشده بود.

صبح روز دوازدهم دیماه  همراه سایر رزمندگان اعزامی از سراسر کشور وارد استادیوم یکصد هزار نفری آزادی شدیم. به علت شلوغی  در وسط زمین فوتبال استقرار یافتیم.

مقام معظم رهبری و مرحوم هاشمی با هلی کوپتری که در پشت بام استادیوم به زمین نشست  وارد شدند و سخنرانی نمودند.

آقایان آهنگران و کویتی پور هم به نوبه خود شور  و نشاطی به جمع بخشیدند.

در پایان هم در خیابانهای تهران رژه با شکوهی رفتیم و در نهایت به مناطق جنگی اعزام و جهت سازماندهی در موقعیت شوشتر مستقر شدیم .

در گردانهای رزمی گزینش شدم اما از شانس بد ، پسر عمویم  محمود که مسوول تدارکات آنجا بود به بهانه اینکه یک برادرت شهید شده و. مانع شدند و مجبور شدم در همان موقعیت ، به کارهای پشتیبانی نظیر نقاشی ،کمک به دوستانی که در حال انتقال برق بودند و بپردازم . از جمله در خدمت عمو حسین مقنی معروف جبهه‌ها که چاله تیر برق را حفر می‌کرد بودیم .

اما دلم جای دیگر بود.

چشم درد شدیدی گرفتم که مجبور شدم به تیپ بازگردم.

در تیپ نامه ای از خانواده بدستم رسید.

نامه را باز کردم خبر بدی بود.

خواهر دو ساله ناتنی که به سرطان مبتلا بود فوت کرده بود.

فوق العاده ناراحت شدم ، خجالت می‌کشیدم گریه کنم رفتم پشت ساختمانهای اطراف حسابی گریه کردم.

دختر بچه دوسال و نیمه. انس عجیبی با هم داشتیم .

چون مشتاق حضور در مناطق جنگی بودم  دیگر به شوشتر باز نگشتم .  پایانی گرفتم و به اتفاق تعدادی از دوستان بازگشتیم به روستا.

وارد خانه که شدم  ایستادم .

گریه امانم نداد.

چون مدتی از فوت خواهرام گذشته بود خانواده نمی دانستند برای چه می‌گریم .

پدرم گفت چی شده مجروح شدی ؟

 دستت قطع شده ؟

و من همچنان گریه می کردم .

خواهرم معصومه فهمید و

بعد از چند روز مجددا اعزام شدم.

به اتفاق دوستان .

و آخرین اعزام !


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها