ملاقات با شهید مرادی

 شهید حسن مرادی مزرعه نو

همسایه بودیم .رفیقی از دوران کودکی

 یکسالی از من بزرگتر بود به همین دلیل زودتر موفق شد به جبهه اعزام شود .از غواصان غریب عملیات کربلای پنج

مثل همه رزمنده ها در دوران مرخصی در مجتمع آموزشی رزمندگان مشغول بود.

یکی دو بار درخوابگاه مجتمع الغدیر واقع در بلوار شهید صدوقی به ملاقاتش رفتم.

آخرین باری که همدیگر را ملاقات کردیم در میدان 15 خرداد شهرمان ، درست در پیچ اداره مخابرات و اداره پست .

ساک بدوش آماده اعزام بود و خنده بر لب.

خدای من . چقدر عوض شده بود

نه اینکه فکر کنید عیبی داشت !!

یه حسی بهت می گفت این آخرین دیدار است.

بخدا ، شهدا بدون امضاء معشوق اجازه ورود به این وادی را ندارند.

همه شهدا قبل از وصال ، لیاقت نشان داده اند

 تلاش  کرده اند ، التماس کرده اند

با زیارت عاشورا مانوس بوده اند.

بعضی ها در طی دوران مجاهدت، بعضی ها هم یک شبه ره صد ساله را طی کرده اند.

امام ای  فرمودند شهدا امام زادگان عشقند.

التماس دعا داری ، برو سر قبور شهدا

دست خالی برنمی گردی .

البته شهدا هم درجاتی دارند مخصوصا شهدای غواص.

امام معصوم - علیه السلام ،  شهدای غواص را یک در جه بالاتر خطاب نمودند.

پس از احوال پرسی و آرزوی ملاقات مجدد در جبهه ، از هم خداحافظی کردیم .

شب عملیات کربلای پنج ، مورخ 65/10/19 درست 20  روز قبل از شهادت شهید هاشمی و آغاز اسیری ما به آسمان پر کشید .

در دوران نوجوانی به اتفاق هم به چاههای قنات متروکه شمال روستا می‌رفتیم برای گرفتن کبوتر چاهی.

کبوتر چاهی ته چاه یا نقبهای ‌(کانال) بین چاهها لانه می‌کردند یک  روز به هنگام بالا آمدن از چاه سوراخی لبه سنگچین چاه توجه او را جلب کرد

 دستش را داخل سوراخ می‌کند

دستش به چیز نرمی برخورد کرد و مرا صدا زد که کبوتر است

من گفتم لبه چاه بعید است شاید مار باشد بیا بالا .

وقتی بالا آمد سنگ لبه چاه را کندیم مار بسیار بزرگی داخل سوراخ حلقه زده بود. خدا برایش شهادت رقم زده بود وگرنه دستش در دهان مار.

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها